سنایی:ز دست مکر وز دستان جانان نمیدانم سر و سامان جانان
❈۱❈
ز دست مکر وز دستان جانان
نمیدانم سر و سامان جانان
ز بس کاخ شوخ داند پای بازی
شدم سرگشته و حیران جانان
❈۲❈
گشاد از چشم من صد چشمهٔ خون
دو بند زلف مشک افشان جانان
اگر چه خود ندارد با رهی دل
هزاران جان فدای جان جانان
❈۳❈
چو زلف او رخ من پر شکن باد
اگر من بشکنم پیمان جانان
نبیند روز عمر من دگر مرگ
اگر باشم شبی مهمان جانان
❈۴❈
سنایی تا سما گردان بود هست
همیشه در خط فرمان جانان
بود همواره از بهر تفاخر
غلام و چاکر و دربان جانان
کامنت ها