سنایی:جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن کز زلف بیاموختهای پرده دریدن
❈۱❈
جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن
کز زلف بیاموختهای پرده دریدن
فریادرس او را که به دام تو درافتاد
یا نیست ترامذهب فریاد رسیدن
❈۲❈
ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام
بیچاره شکاری خبه گردد ز تپیدن
اکنون که رضای تو به اندوه تو جفتست
اندوه تو ما را چو شکر شد به چشیدن
❈۳❈
از بیم به یکبار همی خورد نیارم
زیرا که شکر هیچ نماند ز مزیدن
ما رخت غریبانه ز کوی تو کشیدیم
ماندیم به تو آنهمه کشی و چمیدن
❈۴❈
رفتیم به یاد تو سوی خانه و بردیم
خاک سر کویت ز پی سرمه کشیدن
در حسرت آن دانهٔ نار تو دل ما
حقا که چو نارست به هنگام کفیدن
❈۵❈
یاد آیدت آن آمدن ما به سر کوی
دزدیده در آن دیدهٔ شوخت نگریدن؟
ای راحت آن باد که از نزد تو آید
پیغام تو آرد بر ما وقت بزیدن
❈۶❈
وان طیره گری کردن و در راه نشستن
وان سنگدلی کردن و در حجره دویدن
ما را غرض از عشق تو ای ماه رخت بود
خود چیست شمن را غرض از بت گرویدن
❈۷❈
ما را فلک از دیده همی خواست جدا کرد
برخیره نبود آن دو سه شب چشم پریدن
زین روی که بر خاک سر کوی تو خسبد
مولای سگ کوی توام وقت گزیدن
❈۸❈
زنهار کیانند به زیر خم زلفت
زنهار به هش باش گه زلف بریدن
بشنو سخن ما ز حریفان به ظریفی
کارزد سخن بنده سنایی بشنیدن
❈۹❈
پیش و بر ما ز آرزوی چشم چو آهوت
چون پشت پلنگست ز خونابه چکیدن
آرامش و رامش همه در صحبت خلقست
ای آهوک از سر بنه این خوی رمیدن
❈۱۰❈
کوهیست غم عشق تو موییست تن من
هرگز نتوان کوه به یک موی کشیدن
ما بندگی خویش نمودیم ولیکن
خوی بد تو بنده ندانست خریدن
کامنت ها