سنایی:ای رخ تو بهار و گلشن من همچو جانست عشق در تن من
❈۱❈
ای رخ تو بهار و گلشن من
همچو جانست عشق در تن من
راست چون زلف تو بود تاریک
بی رخ تو جهان روشن من
❈۲❈
همچو خورشید و ماه در تابد
عشق تو هر شبی ز روزن من
دست تو طوق گردن دگری
غم عشق تو طوق گردن من
❈۳❈
ماه را راه گم شود بر چرخ
هر شبی از خروش و شیون من
گر تو یک ره جمال بنمایی
برزند بابهشت برزن من
❈۴❈
خاک پایت برم چو سرمه به کار
گر چه دادی به باد خرمن من
رنجه کن پای خویش و کوته کن
دست جور و بلا ز دامن من
❈۵❈
رادمری کنی به در نبری
بنهی بار خلق بر تن من
چون درآیی ز در توام به زمان
بردمد لالهزار و سوسن من
❈۶❈
تا سنایی ترا همی گوید
ای رخ تو بهار و گلشن من
کامنت ها