سنایی:ای دل اندر بیم جان از بهر دل بگداخته جان شیرین را ز تن در کار دل پرداخته
❈۱❈
ای دل اندر بیم جان از بهر دل بگداخته
جان شیرین را ز تن در کار دل پرداخته
تا دل و جان درنبازی دل نبیند ناز و عز
کی سر آخور گشت هرگز مرکبی ناتاخته
❈۲❈
بند مادرزاد باید همچو مرغابی به پای
طوق ایزد کرد باید در عنق چون فاخته
تا به روی آب چون مرغابیان دانی گذشت
در هوا چون فاخته پری و بال آخته
❈۳❈
مرد این ره را گذر بر روی آب و آتشست
آب و آتش آشنا را داند از نشناخته
یاد کن آن مرد را کو پای در دریا نهاد
از پسش دشمن همی آمد علم افراخته
❈۴❈
آب رود نیل هر دو مرد را بر سنگ زد
کم عیار آمد یکی زو روح شد پرداخته
آتش نمرود و آن لشکر نمیبینم به جای
زر آزر را دگر کن منجنیق انداخته
❈۵❈
ایزدش پیرایه چون زر کرد ازین کاتش بدید
هر زری کو دید آتش کار او شد ساخته
کامنت ها