سنایی:جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
❈۱❈
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
❈۲❈
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
گاه از سپهر جانها چون ماه نو برآیی
از بهر لطف مستان وز قهر خود پرستان
چون برق میگریزی چون باد می‌ربایی
❈۳❈
بهر سماع دنیا بر شاخهای طوبا
چون عندلیب بیدل همواره می‌سرایی
خورشیدوار کردی چون ذره‌های عقلی
دلهای عاشقان را در پردهٔ هوایی
❈۴❈
یاقوت بار کردی عشاق لاله رخ را
از نوک کلک نرگس بر لوح کهربایی
ای یافته جمالت در جلوهٔ نخستین
منشور حسن و تمکین از خلعت خدایی
❈۵❈
روح‌القدس ندارددر خوبی و لطافت
با خاک کف پایت یکذره آشنایی
بردار پرده از رخ تا حضرت الاهی
گردد ز مهر چهرت پر نور و روشنایی
❈۶❈
گویی مرا بجویی آخر کجا بجویم
در گرد گوی ارضی یا حلقهٔ سمایی
بگشای بند مرجان تا همچو طبع بی‌جان
بندازد از جمالت جان تاج کبریایی
❈۷❈
ای تافته کمالت از چار سوی ارکان
پنهان ز هر دو عالم در صدر پارسایی
بر خیره چند جویم آنرا که او ندارد
منزل به کوی رندی یا راه پارسایی
❈۸❈
ما ز انتظار مردیم از عشق تو ولیکن
در حجرهٔ غریبان تو خود درون نیایی
گیرم که بار ندهی ما را درون پرده
کم زان مکن که بیرون رویی به ما نمایی
❈۹❈
بی روی تو نگارا چشم امید ما را
باید ز نقش نامه نام تو توتیایی
نادیده کس ولیکن از سنگ و چوب کویت
بدهند اگر بپرسی بر حسن تو گوایی
❈۱۰❈
نی نی اگر ندیدی رویت چگونه گفتی
در نظمهای عالی وصف ترا سنایی
کامنت ها