سنایی:ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی از محنت تو نیست مرا روی رهایی
❈۱❈
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی
❈۲❈
در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
بر آرزوی آنکه تو روزی به من آیی
من بیتو همی هیچ ندانم که کجایم
ای از بر من دور ندانم که کجایی
❈۳❈
گیرم نشوی ساخته بر من ز تکبر
تا که من دلسوخته را رنج نمایی
ایزد چو بدادست به خوبی همه دادت
نیکو نبود گر تو به بیداد گرایی
❈۴❈
بیداد مکن کز تو پسندیده نباشد
زیرا که تو بس خوبی چون شعر سنایی
کامنت ها