سنایی:ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی کی سزاوار هوای رخ جانان باشی
❈۱❈
ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی
کی سزاوار هوای رخ جانان باشی
در دریا تو چگونه به کف آری که همی
به لب جوی چو اطفال هراسان باشی
❈۲❈
چون به ترک دل و جان گفت نیاری آن به
که شوی دور ازین کوی و تن آسان باشی
تا تو فرمانبر چوگان سواران نشوی
نیست ممکن که تو اندر خور میدان باشی
❈۳❈
کار بر بردن چوگان نبود صنعت تو
تو همان به که اسیر خم چوگان باشی
به عصایی و گلیمی که تو داری پسرا
تو همی خواهی چون موسی عمران باشی
❈۴❈
خواجهٔ ما غلطی کردست این راه مگر
خود نه بس آنکه نمیری و مسلمان باشی
کامنت ها