سنایی:صبحدمان مست برآمد ز کوی زلف پژولیده و ناشسته روی
❈۱❈
صبحدمان مست برآمد ز کوی
زلف پژولیده و ناشسته روی
ز آن رخ ناشستهٔ چون آفتاب
صبح ز تشویر همی کند روی
❈۲❈
از پی نظارهٔ آن شوخ چشم
شوی جدا گشته ز زن زن ز شوی
بوسه همی رفت چو باران ز لب
در طرب و خنده و درهای و هوی
❈۳❈
بهر غذای دل از آنوقت باز
بوسه چنانست لبم گرد کوی
ریخت همی آب شب و آب روز
آتش رویش به شکنهای موی
❈۴❈
همچو سنایی ز دو رویان عصر
روی بگردان که نیابیش روی
کامنت ها