سنایی:اندر دل من عشق تو نور یقینست بر دیدهٔ من نام تو چون نقش نگینست
❈۱❈
اندر دل من عشق تو نور یقینست
بر دیدهٔ من نام تو چون نقش نگینست
در طبع من و همت من تا به قیامت
مهر تو چو جنانست و وفای تو چو دینست
❈۲❈
تو بازپسین یار منی و غم عشقت
جان تو که همراه دم بازپسینست
گویی ببر از صحبت نا اهل بر من
از جان به برم گر همه مقصود تو اینست
❈۳❈
آن را غرض صحبت دیدار تو باشد
او را چه غم تاش و چه پروای تکینست
امید وصال تو مرا عمر بیفزود
خود وصل چه چیزست که امید چنینست
❈۴❈
گفتم که ترا بنده نباشد چو سنایی
نوک مژه بر هم زد یعنی که همینست
کامنت ها