سنایی:دان و آگه باش اگر شرطی نباشد با منت بامدادان پگه دست منست و دامنت
❈۱❈
دان و آگه باش اگر شرطی نباشد با منت
بامدادان پگه دست منست و دامنت
چند ازین شوخی قرارم ده زمانی بر زمین
نه همین آب و زمین بخشید باید با منت
❈۲❈
سوزنی گشتم به باریکی به خیاطی فرست
تا همی دوزد گریبان و زه پیراهنت
آتش هجرت به خرمنگاه صبرم باز خورد
گفت از تو بر نگردم تا نسوزم خرمنت
❈۳❈
گر نگیری دستم ای جان جهان در عشق خویش
پیشت افتم باژگونه خون من در گردنت
کامنت ها