سنایی:آنرا که خدا از قلم لطف نگارد شاید که به خود زحمت مشاطه نیارد
❈۱❈
آنرا که خدا از قلم لطف نگارد
شاید که به خود زحمت مشاطه نیارد
مشاطه چه حاجت بود آن را که همی حسن
هر ساعت ماهی ز گریبانش برآرد
❈۲❈
انگشت نمای همه دلها شود ار چه
ناخنش نباشد که سر خویش بخارد
با زحمت شانه چکند چنبر زلفی
کاندر شب او عقل همی روز گذارد
❈۳❈
مشاطه نه خام آید جایی که بدانجای
نقاش ازل بر صفتش خامه گذارد
کی زشت شود روی نکو ار بنشویند
کی خشک شود طوبی اگر ابر نبارد
❈۴❈
ای آنکه همه برزگر دیو در اسلام
در مزرعهٔ جان تو جز لاف نکارد
مشاطهٔ تو چون تو بوی دیو تو لابد
هم نقش ترا بر دل و جان تو نگارد
❈۵❈
کانکس که مر او را نبود جلوهگر از عشق
شهد از لب او جان و خرد زهر شمارد
وانرا که قبولش نکند عالم اقبال
گر گلشکری گردد کس را نگوارد
❈۶❈
حقا که به مردم سقر نقد ببینی
گر هیچ ترا حسن به خوی تو سپارد
هر روز دگر لام کشی از پی خوبی
زین لام چه فایده کالف هیچ ندارد
❈۷❈
آنجا که چنو جان طلبی یافت سنایی
جان را بگذارد چو تویی را نگذارد
کامنت ها