سنایی:آن نبینی که پیشتر ز وجود چون تو را کرد در رحم موجود
❈۱❈
آن نبینی که پیشتر ز وجود
چون تو را کرد در رحم موجود
روزیت داد نُه مه از خونی
کردگار حکیم بیچونی
❈۲❈
در شکم مادرت همی پرورد
بعد نُه ماه در وجود آورد
آن درِ رزق بر تو چُست ببست
دو در بهترت بداد به دست
❈۳❈
بعد از آن اِلف داد با پستان
روز و شب پیش تو در چشمه روان
گفت کین هر دو را همی آشام
کُل هَنیئاً که نیست بر تو حرام
❈۴❈
چون نمودت فطام بعد دو سال
شد دگرگون ترا همه احوال
داد رزق تو از دو دست و دو پای
زین بگیر و از آن برو هر جای
❈۵❈
گر دو ر بر تو بسته کرد رواست
عوض دو چهار در برجاست
زین ستان زان ببر به پیروزی
گرد عالم همی طلب روزی
❈۶❈
چون اجل ناگهان فراز آید
کار دنیا همه مجاز آید
باز ماند دو دست و پای از کار
بدل چار بدهت دو چهار
❈۷❈
در لحد هر چهار بسته شود
هشت جنّت ترا خجسته شود
هشت در بر تو باز بگشایند
حور و غلمان ترا به پیش آیند
❈۸❈
تا به هر در چنانکه خواهی شاد
میروی ناوری ز دنیا یاد
مهربانتر ز مادر و پدر است
مر ترا او به خُلد راهبر است
❈۹❈
ای جوانمرد نکتهای بشنو
وز عطای خدا نُمید مشو
چون ترا داد معرفت یزدان
در درون دلت نهاد ایمان
❈۱۰❈
خلعتی کان تراست روز جهیز
باز نستاندت به رستاخیز
گر ترا دانش و درم نبود
کو ترا بود هیچ کم نبود
❈۱۱❈
او به فخر آردت نبینی عار
او عزیزت کند نگردی خوار
آنچه داری تو دل بدو مسپار
آنچه او دادت استوار آن دار
❈۱۲❈
تو خزینه نهی نیابی باز
چون بدو دادی او دهد به تو باز
زر به آتش دهی خبث سوزد
زر صافی ترا بیفروزد
❈۱۳❈
بد که او سوخت نیک داد به تو
دولت چرخ رخ نهاد به تو
نفع آتش اگر مقیمترست
آتشآرای ازو کریمترست
❈۱۴❈
تو ندانی نه نیک و نه بد را
خازن او به ترا که تو خود را
یار مار است چون زنی تو درش
مار یار است چون رمی ز برش
❈۱۵❈
ای صدف جوی جوهرِ الّا
جان و جامه بنه به ساحل لا
هست حق جز به نیست نگراید
زاد این راه نیستی باید
❈۱۶❈
تا تو از نیستی کله ننهی
روی را در بقا به ره ننهی
چون شوی نیست سوی حق پویی
تا بوی هست راه دق جویی
❈۱۷❈
می نخوانی تو از کتاب خدا
نیست اموات مرد بل احیا
گرت هست زمانه پست کند
احسنالخالقینت هست کند
کامنت ها