سنایی:در مناجات پیر شبلی گفت که برون آی از حدیث نهفت
❈۱❈
در مناجات پیر شبلی گفت
که برون آی از حدیث نهفت
گفت گر زانکه نبوَدم دوری
بدهدم در حدیث دستوری
❈۲❈
لمنالملک گوید او به صواب
بدهم مر ورا به صدق جواب
گویم الیوم مملکت آنراست
که ز دی و پریر میآراست
❈۳❈
یوم و غد ملکت ای به ما بر چیر
هست آنرا که بود دی و پریر
تیغ قهر تو سرافرازان را
سر برد پس به سر دهد جان را
❈۴❈
نوش دان بهر سود و سودا را
حربهٔ آفتاب حربا را
هرچه جز حق چو زان گرفتی خشم
جبرئیلت نیاید اندر چشم
❈۵❈
زانکه از حرف لا همی به آله
کس نداند که چند باشد راه
راه تا با خودی هزاران سال
بروی روز و شب یمین و شمال
❈۶❈
پس به آخر چو چشم باز کنی
کار بر خویشتن دراز کنی
خویشتن بینی از نهاد و قیاس
گرد خود گشته همچو گاو خراس
❈۷❈
بیخود از هیچ آیی اندر کار
یابی اندر دو دم بدین در بار
زین مسافت دو دست عقل تهیست
وان مسافت خدای داند چیست
❈۸❈
ای سکندر در این ره آفات
همچو خضر نبی درین ظلمات
زیر پای آر گوهر کانت
تا به دست آید آب حیوانت
❈۹❈
با دل و جان نباشدت یزدان
هر دو نبود ترا هم این و هم آن
نفس را سال و ماه کوفته دار
مرده انگارش و به جا بگذار
❈۱۰❈
چو تو فارغ شدی ز نفس لئیم
برسیدی به خلد و ناز و نعیم
بیم و امید را به جای بمان
چه کنی ننگ مالک و رضوان
❈۱۱❈
نیست را مسجد و کنشت یکیست
سایه را دوزخ و بهشت یکیست
پیش آنکس که عشق رهبر اوست
فر و دین هر دو پردهٔ در اوست
❈۱۲❈
هستی دوست پیش دیدهٔ دوست
پردهٔ بارگاه اویی اوست
کامنت ها