سنایی:حاتم آنگه که کرد عزم حرم آنکه خوانی ورا همی به اصم
❈۱❈
حاتم آنگه که کرد عزم حرم
آنکه خوانی ورا همی به اصم
کرد عزم حجاز و بیت حرام
سوی قبر نبی علیه سلام
❈۲❈
مانده بر جای یک گُره ز عیال
بیقلیل و کثیر و بیاموال
زن به تنها به خانه در بگذاشت
نفقت هیچ نی و ره برداشت
❈۳❈
مر ورا فرد و ممتحن بگذاشت
بود و نابود او یکی پنداشت
بر توکّل ز نیش رهبر بود
که ز رزّاق خویش آگه بود
❈۴❈
در پسِ پرده داشت انبازی
که ورا بود با خدا رازی
جمع گشتند مردمان برِ زن
شاد رفتند جمله تا درِ زن
❈۵❈
حال وی سر به سر بپرسیدند
چون ورا فرد و ممتحن دیدند
در ره پند و نصحت آموزی
جمله گفتند بهر دل سوزی
❈۶❈
شوهرت چون برفت زی عرفات
هیچ بگذاشت مر ترا نفقات
گفت بگذاشت راضیم ز خدای
آنچ رزق منست ماند به جای
❈۷❈
باز گفتند رزق تو چندست
که دلت قانع است و خرسندست
گفت چندانک عمر ماندستم
رزق من کرد جمله در دستم
❈۸❈
این یکی گفت میندانی تو
او چه داند ز زندگانی تو
گفت روزی دِهم همی داند
تا بُوَد روح رزق نستاند
❈۹❈
باز گفتند بیسبب ندهد
هرگز از بیدبُن رطب ندهد
نیست دنیا ترا به هیچ سبیل
نفرستدت ز آسمان زنبیل
❈۱۰❈
گفت کای رایتان شده تیره
چند گویید هرزه بر خیره
حاجت آنرا بُوَد سوی زنبیل
کش نباشد زمین کثیر و قلیل
❈۱۱❈
آسمان و زمین به جمله وراست
هرچه خود خواستست حکم او راست
برساند چنانکه خود خواهد
گه بیفزاید و گهی کاهد
❈۱۲❈
از توکّل نَفَس تو چند زنی
مرد نامی و لیک کم ز زنی
چون نهای راهرو تو چون مردان
رو بیاموز رهروی ز زنان
❈۱۳❈
کاهلی پیشه کردی ای تن زن
وای آن مرد کو کمست از زن
دل نگهدار و نفس دست بدار
کین چو باز است و آن چو بوتیمار
❈۱۴❈
تا بدانجا که ما و تو داند
چون همه سوخت او و او ماند
عقل کاندر جهان چنو نرسد
برسد در خود و دور نرسد
❈۱۵❈
گوشِسر دو است و گوشِ عشق یکیست
بهرهٔ این و آن ز بهر شکیست
بیشمار ار چه گوش سر شنود
گوش درد از یکی خبر شنود
❈۱۶❈
بر دو سوی سر آن دو گوش چو نیو
چه کنی از پی خروش و غریو
کودکی رو ز دیو چشم بپوش
تا بننهد سرت میان دو گوش
کامنت ها