سنایی:زاهدی از میان قوم بتاخت به سرِِ کوه رفت و صومعه ساخت
❈۱❈
زاهدی از میان قوم بتاخت
به سرِِ کوه رفت و صومعه ساخت
روزی از اتّفاق دانایی
عالمی پُر خرد توانایی
❈۲❈
برگذشت و بدید زاهد را
آن چنان پارسای عابد را
گفت ویحک چرا براین بالای
ساختستی مقام و مسکن و جای
❈۳❈
گفت زاهد که اهل دنیا پاک
در طلب کردنش شدند هلاک
بازِ دنیا شده است در پرواز
در فکنده به هر دیار آواز
❈۴❈
به زبانی فصیح میگوید
در جهان صیدِِ خویش میجوید
هر زمان گوید اهل دنیی را
جفت بلوی و فرد مولی را
❈۵❈
وای آن کو ز من حذر نکند
در طلب کردنم نظر نکند
تا نگردد چنانکه در فسطاط
اندکی مرغ و باز بر افراط
کامنت ها