سنایی:در دهان هر زبان که گویا شد از ثنایت چو مُشک بویا شد
❈۱❈
در دهان هر زبان که گویا شد
از ثنایت چو مُشک بویا شد
دل و جان را به بُعد و قربت تو
هست در امر و در مشیّت تو
❈۲❈
دولت سرمدی و نحس ردی
ملک بی‌هلک و عزّت ابدی
بندگانت به روز و شب پویان
همه از تو ترا شده جویان
❈۳❈
دولت و ملک و عزّ هر دو جهان
پیش عاقل به آشکار و نهان
هست معلوم بی هوا و هوس
کان همه هیچ نیست بی تو و بس
❈۴❈
در ثنای تو هر که گُربزتر
گرچه قادرترست عاجزتر
دین طلب کن گرت غم بدنست
زانکه کابین دین طلاق تنست
❈۵❈
پیک عقلش ممیّز راهست
که فسادش صلاح را جاهست
نیست در امر تو به کن فیکون
زَهره کس‌را که این چه یا آن چون
❈۶❈
بنده را در ره معاش و معاد
نیست کس ناصر از صلاح و فساد
روزی آخر ز خلق سیر شوی
لیک دوری هنوز و دیر شوی
❈۷❈
آنگه آگه شوی ز نرخ پیاز
که نیابی به راه راست جواز
مرد ایمان همیشه در کار است
زانکه ایمان نماز بیمار است
❈۸❈
تا نداری سرِ سراندازی
تو چه دانی که چیست جانبازی
چون سرانداز وصف جود شدی
بر درِ روم در سجود شدی
❈۹❈
کعبهٔ دل ز حق شده منظور
همّت سگ بر استخوان مقصور
پیش شرعش ز شعر جستن به
بیت را همچو بت شکستن به
❈۱۰❈
شرع از اشعار سخت بیگانه‌ست
گرچه با او کنون هم از خانه‌ست
هرچه ما را مباح، محظورست
برکسی کو ازین و آن دورست
❈۱۱❈
فرق حَظر و اباحت او داند
کانچه راحت جراحت او داند
دل و همّت مده به صحبت خلق
ببر از خلق تا نبرد حلق
❈۱۲❈
نیکویی با عدوت از خردست
که خرد نام تو ز نیک و بد است
کامنت ها