سنایی:ای روان همه تنومندان آرزو بخش آرزومندان
❈۱❈
ای روان همه تنومندان
آرزو بخش آرزومندان
تو کنی فعل من نکو در من
مهربانتر ز من تویی بر من
❈۲❈
رحمتت را کرانه پیدا نیست
نعمتت را میانه پیدا نیست
آنچه بدهی به بنده دینی ده
با رضای خودش قرینی ده
❈۳❈
دلم از یاد قدس دین خوش کن
نسبت باد و خاکم آتش کن
از تو بخشودنست و بخشیدن
وز من افتادنست و شخشیدن
❈۴❈
من نیم هوشیار مستم گیر
من بلخشیدهام تو دستم گیر
از تو دانم یقین که مستورم
پردهپوشیت کرده مغرورم
❈۵❈
راندهٔ سابقت ندانم چیست
خواندهٔ خاتمت ندانم کیست
عاجزم من ز خشم و خوشنودیت
نکند نیز لابهام سودیت
❈۶❈
دل گمراه گشت انابت جوی
مردم دیده شد جنابت شوی
دل گمراه را رهی بنمای
مردم دیده را دری بگشای
❈۷❈
که ننازد ز کارسازی تو
که بترسد ز بینیازی تو
ای به رحمت شبان این رمه تو
چه حدیثست ای تو ای همه تو
❈۸❈
ای یکی خدمت ستانهت را
گرگ و یوسف نگارخانهت را
تو ببخشای بر گِل و دل ما
که بکاهد غم دل از گِل ما
❈۹❈
تو نوازم که دیگران زُفتند
تو پذیرم که دیگران گفتند
چه کنم با جز از تو هم نفسی
مرده ایشان مرا تو یار بسی
❈۱۰❈
چه کنم زحمت تویی و دویی
چون یقین شد که من منم تو تویی
چه کنم با تو تفّ و دود همه
چون تو هستی باد بود همه
❈۱۱❈
باد نعمای تست بود جهان
ای زیان تو به که سود جهان
من ندانم که آن چه کس باشد
کز تو او را بخیره بس باشد
❈۱۲❈
کس بود زنده بیعنایت تو
یا توان زیست بیرعایت تو
آنکه با تست سوزکی دارد
وآنکه بیتست روزکی دارد
❈۱۳❈
آنچه گفتی مخور بخوردم من
وآنچه گفتی مکن بکردم من
با تو باشم درست شش دانگم
بیتو باشم ز آسیا بانگم
❈۱۴❈
از غمِ مرگ در زحیرم من
جان من باش تا نمیرم من
چه فرستی حدیث و تیغ به من
من کیم از تو ای دریغ به من
❈۱۵❈
با قبول تو ای ز علّت پاک
چبود خوب و زشت مشتی خاک
خاک را خود محل آن باشد
کز ثنای تواش زبان باشد
❈۱۶❈
عزّ تو ذلّ خاک را برداشت
خاک را تا به عرش سربفراشت
گر ندادی کلام دستوری
که برد نامت از سرِ دوری
❈۱۷❈
خلق را هیچ زهره آن بودی
که ترا بر مجاز بستودی
چه گشاید ز عقل و مستی ما
که مه ما و مه بود و هستی ما
❈۱۸❈
به خودیمان کن از بدیها پاک
چه بود پیش پاک مُشتی خاک
بیش حکمت خود ار خرد باشم
من که باشم که نیک و بد باشم
❈۱۹❈
بد ما نیک شد چو پذرفتی
بد شود نیک ما چو نگرفتی
بدو نیکم همه تویی یارب
وز تو خود بد نیاید اینت عجب
❈۲۰❈
آن کسی بد کند که بدکارست
از تو نیکی همه سزاوارست
نیک خواهی به بندگان یکسر
بندگان را خود از تو نیست خبر
❈۲۱❈
اندرین پردهٔ هوا و هوس
جهل ما عذرخواه علم تو بس
گر سگی کردهایم اندر کار
نه تو شیری گرفتهای بگذار
❈۲۲❈
بر درِ فضل و حضرت جودت
بهر انجاز لطف موعودت
آنچه نسبت به تست توفیرست
وآنچه از فعل ماست تقصیر است
کامنت ها