سنایی:چون ز درگاهِ تست گو میمال خواب را زیر پای خیل خیال
❈۱❈
چون ز درگاهِ تست گو میمال
خواب را زیر پای خیل خیال
همچو شمع آنکه را نماند منی
در تو خندد چو گردنش بزنی
❈۲❈
با تو با جاه و عقل و زر چکنم
دین و دنیا تویی دگر چکنم
تو مرا دل ده و دلیری بین
رو به خویش خوان و شیرین بین
❈۳❈
گر ز تیر تو پُر کنم ترکش
کمر کوه قاف گیرم کش
یار آنی که بیخرد نبوَد
وان آنی که آنِ خود نبوَد
❈۴❈
من چو درماندهام درم بگشای
ره چو گم کردهام رهم بنمای
هیچ خودبین خدای بین نبود
مرد خود دیده مرد دین نبود
❈۵❈
گر تو مرد شریعت و دینی
یک زمان دور شو ز خود بینی
ای خداوند کردگار غفور
بنده را از درت مگردان دور
❈۶❈
بستهٔ خویش کن ببُر خوابم
تشنهٔ خویش کن مده آبم
دل از این و از آن چه باید جست
درد خود رهنمای مقصد تست
❈۷❈
عمر ضایع همی کنی در کار
همچو خر پیش سبزه بیافسار
گرد هر شهر هرزه میگردی
خر در آن ره طلب که گم کردی
❈۸❈
خر اگر در عراق دزدیدند
پس ترا چون به یزد و ری دیدند
پُل بود پیش تا نگردی کل
چون شدی کل ترا چه بحر و چه پُل
❈۹❈
اندرین ره ز داد و دانش خویش
بار ساز و ز هیچ پل مندیش
قصد کشتی مکن که پر خطرست
مرد کشتی ز بحر بیخبرست
❈۱۰❈
گرچه نو خیز و نو گرفت بود
بط کشتی طلب شگفت بود
بچهٔ بط اگر چه دینه بود
آب دریاش تا به سینه بود
❈۱۱❈
تو چو بط باش و دنیی آب روان
ایمن از قعر بحر بیپایان
بچهٔ بط مین بحر عمان
خربطی باز گشته کشتیبان
❈۱۲❈
یارب این خربطان عالم را
کم کن از بهر عزّ آدم را
قدم ار در ره قِدم داری
قُلزمی را ز دست نگذاری
❈۱۳❈
قدمی را که با قِدم بقلست
سطح بیرونی محیط پلست
کامنت ها