سنایی:گفتم ای سایهٔ الهی تو زآنچه هستی جوی نکاهی تو
❈۱❈
گفتم ای سایهٔ الهی تو
زآنچه هستی جوی نکاهی تو
ای تو بر لوحکون حرف نخست
آفرینش همه نتیجهٔ توست
❈۲❈
نشو از توست شاخ فطرت را
ثمر از توست باغ فکرت را
چون مرا دیدهای بدین سستی
هر چهگفتی صلاح من جستی
❈۳❈
چون کنمچونمنحزین ضعیف
پای بندم در این سواد کثیف
نیستگویی جهان زشت و نکو
جز از او و بدو هم خود او
❈۴❈
هست این خطه را هوای عفن
ساکنانش شکسته پای و زمن
گرچه هست این رباط منزل من
هست مایل به شهر تو دل من
❈۵❈
جان بر افشانم از طرب آن دم
که نهم اندر آن سواد قدم
من مسکین در این رباط خراب
ساخته خانه بر ره سیلاب
❈۶❈
بستهٔ بند و حبس ارکانم
پای برتر نهاد نتوانم
نشود نفس خاکیم فلکی
تا نگردد نهاد من ملکی
❈۷❈
نرسد کس به کعبهٔ تحقیق
تا نباشد رفیق او توفیق
هیچ دانی که چون گرانبارم
به غم دیگران گرفتارم
❈۸❈
روزگاری برای قوت عیال
باز میداردم زکسب کمال
هستم از استحالت دوران
چون شتر مرغ عاجز و حیران
کامنت ها