سنایی:بود روزی مبارک و فرخ کاین سعادت نمود ما را رخ
❈۱❈
بود روزی مبارک و فرخ
کاین سعادت نمود ما را رخ
در این گنجنامه بگشادم
وین سخن را اساس بنهادم
❈۲❈
نقش این کارنامه میبستم
تیر بوسید خامه و دستم
گفتم این نظم را طرازش چیست؟
زیور این عروس، مدحت کیست؟
❈۳❈
بر که افشانم این نثار بگوی؟
کیست لایق در این دیار بگوی؟
گفت این بحر پر معانی را
چشمهٔ آب زندگانی را ،
❈۴❈
عیسی آثار سروری باید
خضر سیرت سکندری باید،
که طراز سخن ثناش بود
ورد جان و خرد دعاش بود
❈۵❈
نه غلط گفتم این خطا باشد
که طراز سخن ثنا باشد
زین نمط هر سخنکه آن من است
به حقیقت طراز هر سخن است
❈۶❈
گرچه بی برگ و بی نوایم من
بلبل نغز خوش سرایم من
زان در افواه خلق مذکور است
سخن من، که از طمع دور است
❈۷❈
خرد از گوشهای در آمد چست
گفت این نقد راکه سکهٔتوست،
سخن سرسری نمیبینم
زان کسش مشتری نمیبینم
❈۸❈
گرچه هست این سخن تمام عیار
بس کساد است اندر این بازار
سکه این نقد راز معرفت است
معرفت را نشان این صفت است
❈۹❈
که در این کار نامه کردی درج
نکنش تا توانی اینجا خرج
زآنکه صاحبدلی نمیبینم
حال را مقبلی نمیبینم
❈۱۰❈
که درو ذکر او توانی کرد
یا زجودش بری توانی خورد
کو قدم تا بدین طریق رود
یا کجا گوش کاین سخن شنود
❈۱۱❈
همه محبوس شهوت و حسدند
طالب قوت و قوت جسدند
میل اینها به ترهات بود
فعلشان نیز بر صفات بود
❈۱۲❈
نز طریقت کسی اثر دارد
نز حقیقت دلی خبر دارد
چون ترا این سخن فتوح آمد
عاشقان را غذای روح آمد
❈۱۳❈
نزد آن کاو محبتی دارد
این سخن قدر و عزتی دارد،
که زشرحش زبان بود قاصر
نرسد در نهایتش خاطر
❈۱۴❈
عارفان کاین سخن فروخوانند
هر چه جز حق بود برافشانند
قیمت این سخن کسی داند
که همه نقش معرفت خواند
کامنت ها