سنایی:گر کنی قهر ازو نفیس شوی ورمرادش دهی خسیس شوی
❈۱❈
گر کنی قهر ازو نفیس شوی
ورمرادش دهی خسیس شوی
وه چه ساده دلی و چه نادان
که ندانی تو عصمت از عصیان
❈۲❈
از صفا ت حمیده بگریزی
در صفا ت ذمیمه آویزی
جهد آن کنیه جمله نور شوی
وزصفات ذمیمه دور شوی
❈۳❈
در تو هم دیوی است و هم ملکی
هم زمینی به قدر و هم فلکی
ترک دیوی کنی ملک باشی
از شرف برتر از فلک باشی
❈۴❈
تا از این همنشین جدا نشوی
دان که شایستهٔ خدا نشوی
تواز این همنشین چوگردی دور
ملک باقی تراست و دارسرور
❈۵❈
تو ازین جایگه فرج یابی
چون بدانجا رسی درج یابی
گر به اینجایت پای بست کند
باسگ و خوک هم نشستکند
❈۶❈
تاکه دیوت بود به راه دلیل
نکند با تو همرهی جبریل
تا زآلایش طبیعی پاک
نشوی، کی شوی تو برافلاک
❈۷❈
پهلو از قدسیان تهی چه کنی؟
با دد و دیو همرهی چهکنی؟
شرم بادت که با وجود ملک
ننهی پا ی بر روا ق فلک
❈۸❈
بر زمین با ددان نشینی تو
صحبت دیو و دد گزینی تو
ترک یوسف کنی زبی نظری
همدم گرگ باشی اینت خری!
❈۹❈
با رفیقان بد چه پیوندی؟
زین حریفان چه طرف بربندی
حسد و حرص را بجای بمان
برهان خویش را ازین و از آن
❈۱۰❈
گرنه یکبارگیت قهر کنند
نوش در کام جانت زهر کنند
چون از ایشان به گور فردروی
به قیامت زیور مرد روی
❈۱۱❈
چون برندت زخانه مرده به گور
مرد خیزی زیور وقت نشور
گر فرشته صفت شدی زاینجا
با فرشته است حشر تو فردا
❈۱۲❈
ورتوسگ سیرتیبه وقتنشور
هم سگی خیزی از میانهٔ گور
کامنت ها