سنایی:در جهانی که عالم ثانی است بی زبانی همه زبان دانی است
❈۱❈
در جهانی که عالم ثانی است
بی زبانی همه زبان دانی است
عاشقان صف کشیده دوشادوش
ساقیان بر کشیده نوشانوش
❈۲❈
سالک گرم ر‌و در آن‌بازار
«ارنی» گوی از پی دیدار
عاشقان از وصال یافته ذوق
«لی مع الله» گوی از سر شوق
❈۳❈
رهروان در جهان حیرانی
برکشیده لوای «سبحانی»
دیگری اوفتاده در تک و پوی
لیس فی جبتی سوی الله، گوی
❈۴❈
آنکه او گوهر محبت سفت
به زبان و به دل «اناالحق» گفت
همگنان جان و دل بدو داده
واله و مست و بیخود افتاده
❈۵❈
بهر او بود جست و جوی همه
او منزه زگفت و کوی همه
من دلسوختهٔ جگر خسته
پای در دام شش جهت بسته
❈۶❈
صفتم در جهان صورت بود
صورت آلودهٔ کدورت بود
فرصتی نه که چست برتازم
در چنان منزلی وطن سازم
❈۷❈
قوتی نه که باز پس کردم
با سگ و خوک همنفس گردم
دل در اندیشه تا چه شاید کرد
ره بدانجا چگونه باید کرد
❈۸❈
چون کنم کاین طلسم بگشایم
پایم از بند جسم بگشایم
در رهش خان و مان براندازم
جان کنم خرقه و دراندازم
❈۹❈
ناگهان در رسید از در غیب
کرده پرگوهر حقایق جیب
گفت ای رخ به خون دل شسته
در جهان فنا، بقا جسته
❈۱۰❈
تا در این منزلی‌که هستی توست
پستی تو زخود پرستی توست
چون زهستی خویش درگذری
هر چه هستیست زیرپی سپری
❈۱۱❈
تو چه دانی که زاستان قدم
چند راهست تا جهان قدم
چند سختی کشید می‌باید
چند منزل برید می‌باید
❈۱۲❈
تا به نیکی بدل کنی بد را
واندر آن عالم افکنی خود را
گر ترا میل عالم قدم است
ترک خودگفتن اولین قدم است
❈۱۳❈
نرسی تا تو با تو همنفسی
قدم از خود برون نهی پرسی
تا طلاق وجود خود ندهی
پای در عالم قدم ننهی
❈۱۴❈
تا وداع جهان جان نکنی
ره بدان فرخ آستان نکنی
در هوایش زبند جان برخیز
جان بده و زسر جهان برخیز
❈۱۵❈
به وجود جهان قلم درکش
در صف عاشقان علم برکش
زهد ورز، اقتدا به عیسی کن
طلب او و ترک دنیا کن
❈۱۶❈
منشین اینچنین که ناخوب است
خیزو آن را طلب‌که مطلوب است
کامنت ها