سنایی:کاف ونون چون به یکدگرپیوست شد پدید آنچه بود و باشد و هست
❈۱❈
کاف ونون چون به یکدگرپیوست
شد پدید آنچه بود و باشد و هست
هر چه موجود شد زامرش دان
پیشتر عقل آمد آنگه جان
❈۲❈
اثر فیض اوست نامحصور
عقل از آن فیضگشت قابل نور
عقل اگر چند شاه و سلطان است
بر در امر، بنده فرمان است
❈۳❈
از پی بود زند و هستی عمرو
فیض حق را توسط آمد امر
تختهٔ کلک نقش امرست او
دایهٔ نفس زید و عمروست او
❈۴❈
مبدع کائنات جوهر اوست
مرجع روح پاک کشور اوست
قادر مطلق ایزد متعال
ذات او را حیات داد و کمال
❈۵❈
والی کشور وجود است او
سایهٔ رحمت ودود است او
ساکن بزم او به صف نعال
نفس کل از برای کسب کمال
❈۶❈
هست پیوسته میل آن طرفش
زآنکه آنجاست مقصد و شرفش
عقل شاهست و نفس حاجب او
در ممالک دبیر و نایب او
❈۷❈
قوت از فیض عقل گیردنفس
زان نفس مایه میپذیرد نفس
قائل است و زبان ندارد او
نقش، بی کلک مینگارد او
❈۸❈
هر چه بر لوح ممکنات نگاشت
خط او نور بد سواد نداشت
خط بدینجاست کوسیه روی است
که همه رنگ زاج و مازوی است
❈۹❈
معنی لفظهای نغز و شگرف
نور محض است در سیاهی حرف
ورکمالیست از بها و جمال
عقل کل را کشد به استقبال
❈۱۰❈
از برای صلاح دنیا را
پرورش او دهد هیولا را
در جهان از پی تمامی را
مایه بخشید روح نامی را
❈۱۱❈
مدد از بذل اوست عالم را
نشو او داد شخص آدم را
نورنه چرخ و سیر هفت اختر
شش جهت پنج حس چهارگهر
❈۱۲❈
مایهٔ هر چه هست از خرد است
که خرد، مایه بخش نیک و بداست
چون برو کرد نور حق اشراق
بذل کرد از مکارم اخلاق
❈۱۳❈
مکرم و معطی و خجسته پی است
بی نیازست از آنچه تحت وی است
او زمبدع همی پذیرد ساز
پس به ابداع میرساند باز
❈۱۴❈
مبدع کن فکان که قیوم است
ذات او را نظیر معدوم است
نظم هستی بدین نسق داده است
هستی ازکاف ر نون چنین زاده است
❈۱۵❈
گر بهشت است ورجحیم ازوست
گر سموم است ورنسیم ازوست
کامنت ها