سنایی:تا توانی به خنده لب بگشای سردندان به خنده در منمای
❈۱❈
تا توانی به خنده لب بگشای
سردندان به خنده در منمای
خندهٔ هرزه آبروی برد
راز پنهان میان کوی برد
❈۲❈
با پسر اینچنین مثل زد سام
گریه بهتر زخندهٔ بی هنگام
گریهٔ ابر بین وخندهٔ برق
درنگر تا که چیست اینجا فرق
❈۳❈
ابر از آن گریه نعمت اندوزد
برق از آن خنده آتش افروزد
ابلهی از گزا ف میخندید
زیرکی آن بدید و نپسندید
❈۴❈
گفت ای بی حیا و بی آزرم
اینچنین خندی و نداری شرم
گریهٔ تو زظلم و بیدادی
به که بی وقت خنده و شادی
❈۵❈
خندهٔ هرزه آیت جهل است
مرد بیهوده خند، نا اهل است
هان و هان تا نخندی ای خیره
که بسی خنده دل کند تیره
❈۶❈
هیچ شک نیست اندرین گفتار
گریه آید زخندهٔ بسیار
کامنت ها