سنایی:ای مسلمترا سحر خیزی هر سحر چون زخواب برخیزی
❈۱❈
ای مسلمترا سحر خیزی
هر سحر چون زخواب برخیزی
سر زبالین شرق برداری
دامن وجیب پر ز زرداری
❈۲❈
پس کنی در جهان زرافشانی
بر فقیر و توانگر افشانی
چون زنی بر فلک سراپرده
بندی از نور در هوا پرده
❈۳❈
در هوا ذره را کنی تعریف
بدن خاک را دهی تشریف
چون در آیی به بارگاه حمل
بنمایی هزار گوه عمل
❈۴❈
پور حسن بر جهان بندی
نقش دیبای گلستان بندی
برقع از روی غنچه بگشایی
چهرهٔ یاسمن بیارایی
❈۵❈
در چمن سبزه تازه روی شود
گلستان پر ز رنگ و بوی شود
قدح لاله پر شراب کنی
عارض ارغوان خضاب کنی
❈۶❈
چونکنی یک نظر سوی معدن
خاک گردد به گوهر آبستن
در رحم جنبش جنین از توست
ماه را پرتو جبین از توست
❈۷❈
تو رسانی همی به هفت اقلیم
از هزاران هزار گونه نعیم
در نظر شاهد ملیح تویی
بر فلک همدم مسیح تویی
❈۸❈
یوسف مصر آسمانی، تو
کدخدای همه جهانی تو
ایتت عزف که صانع عالم
بر وجود تو یاد کرد قسم!
❈۹❈
مردم چشم عالمی به درست
که جهان سر به سر منیراز توست
با وجود تو ای جهان آرای
از چه رو اندرین سپنج سرای،
❈۱۰❈
روز من، خسته تیره فام بود
صبح بر چشم من حرام بود
چیست جرمم چه کردهام باری؟
که نهی هر دمم زنوخاری
❈۱۱❈
مژهٔ من زموج خون جگر
همچو دامان ابر داریتر
چون منی را چنین حزین داری
با غم و غصه همنشین داری
❈۱۲❈
عادت چون تویی چنین باشد
جگرم خون کنی همین باشد
نه، خطا گفتم، از تو این ناید
چون تو مهری، زمهرکین ناید
❈۱۳❈
این همه جور دور گردون است
اوکند اینکه اینچنین دون است
نه منم اینچنین بدین آیین
خسته و مستمند و زار و حزین،
❈۱۴❈
عالمی را همه چنین بینی
همه را با عنا قرین بینی
گشته از حادثات دور فلک
سینهشان پرزخون زجور فلک
کامنت ها