سیف فرغانی:جانم از عشقت پریشانی گرفت کارم از هجر تو ویرانی گرفت
❈۱❈
جانم از عشقت پریشانی گرفت
کارم از هجر تو ویرانی گرفت
وصل تو دشوار یابد چون منی
مملکت نتوان بآسانی گرفت
❈۲❈
گر سعادت یار باشد بنده را
سهل باشد ملک و سلطانی گرفت
دست در زلفت بنادانی زدم
مار را کودک بنادانی گرفت
❈۳❈
دوست بی همت نگردد ملک کس
ملک بی شمشیر نتوانی گرفت
حسن رویت ای صنم آفاق را
راست چون دین مسلمانی گرفت
❈۴❈
بر سر بالین عشاقت بشب
خواب چون بلبل سحرخوانی گرفت
گفتمت کامم بده، گفتی بطنز
من بدادم گر تو بتوانی گرفت
❈۵❈
دربهای وصل اگر جان میخوهی
راضیم چون نرخش ارزانی گرفت
اینچنین ملکی که سلطان را نبود
چون تواند سیف فرغانی گرفت
کامنت ها