سیف فرغانی:زهی با لعل میگونت شکر هیچ خهی با روی پر نورت قمر هیچ
❈۱❈
زهی با لعل میگونت شکر هیچ
خهی با روی پر نورت قمر هیچ
عزیزش کن بدندان گر بیفتد
ملاقاتی لبت را با شکر هیچ
❈۲❈
دلم را در نظر آمد دهانت
عجب چون آمد او را در نظر هیچ
عرق بر عارض تو آب بر آب
حدیثم در دهانت هیچ در هیچ
❈۳❈
ز وصف آن دهان من در شگفتم
که مردم چون سخن گویند بر هیچ
من از عشق تو افتاده بدین حال
نمی پرسی ز حال من خبر هیچ
❈۴❈
چنان بیگانه کشتستی که گویی
ندیدستی مرا بر ره گذر هیچ
نشستم سالها بر خوان عشقت
بجز حسرت ندیدم ماحضر هیچ
❈۵❈
دلی از سیف فرغانی ببردی
چه آوردی تو ما را از سفر هیچ
کامنت ها