سیف فرغانی:از خرگه تن من دل خیمه زآن برون زد کز عشق لشکر آمد بر ملک اندرون زد
❈۱❈
از خرگه تن من دل خیمه زآن برون زد
کز عشق لشکر آمد بر ملک اندرون زد
در سینه یی که هر سو چون خیمه چاک دارد
سلطان عشق گویی خرگاه خویش چون زد
❈۲❈
می گفت دل کزین پس در قید عشق نایم
بیچاره آنکه لافی از حد خود فزون زد
هر کشته یی که بگرفت آن غم ورا گریبان
او آستین و دامن هردم در آب و خون زد
❈۳❈
بیرون خود چو رفتی عالم ز دوست پردان
او را بیافت هرکو گامی ز خود برون زد
من سوختم چو عنبر تا حسن بر رخ او
گل را ز مشک خالی بر روی لاله گون زد
❈۴❈
معذورم ار چو مجنون زنجیر دار عشقم
کز حلقهای زلفش عقلم در جنون زد
آن کآب لطف دارد ناگه چو باد بر من
بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد
❈۵❈
از شعر سیف بیتی بشنید و شادمان شد
گل در چمن بخندد چون بلبل ارغنون زد
کامنت ها