سیف فرغانی:دل شد ز دست و دست به دلبر نمیرسد مرده به جان و تشنه به کوثر نمیرسد
❈۱❈
دل شد ز دست و دست به دلبر نمیرسد
مرده به جان و تشنه به کوثر نمیرسد
غواص بحر عشق چو ماهی به دام جهد
چندین صف گرفت و به گوهر نمیرسد
❈۲❈
شاخ درخت وصل بلندست و سر کشید
آنجا که دست دولت ما برنمیرسد
گر وصل دوست میطلبی همچو من گدا
درویش باش کآن به توانگر نمیرسد
❈۳❈
عاشق به کوی او بدو دل ره نمیبرد
عنقا به آشیانه به یک پر نمیرسد
پای طلب ز کوی محبت مگیر باز
هرچند تاج وصل بهر سر نمیرسد
❈۴❈
ای مفلسان کوی تو درویش خوانده
آن شاه را که نانش ازین در نمیرسد
تو ساکنی چو کعبه و عاشق چو حاجیان
بسیار سعی کرده به تو درنمیرسد
❈۵❈
با عاشقان تو نکند همسری ملک
هرگز عرض به پایه جوهر نمیرسد
من خامشی گزینم ازیرا به هیچ حال
در وصف تو زبان سخنور نمیرسد
❈۶❈
هر بیت بنده قصه دردیست سوزناک
لیکن چه سود قصه به داور نمیرسد
از من چو آفتاب نظر منقطع مکن
کز هیچ معدنی به تو این زر نمیرسد
❈۷❈
هرگز به عاشقان تو ملحق نگشت سیف
بیچاره خرسوار به لشکر نمیرسد
کامنت ها