سیف فرغانی:دلی کز وصل جانان بازماند تنی باشد که از جان باز ماند
❈۱❈
دلی کز وصل جانان بازماند
تنی باشد که از جان باز ماند
نگارینا منم بی روی خوبت
شبی کز ماه تابان باز ماند
❈۲❈
چه باشد حال آن بیچاره عاشق
که از وصلت بهجران باز ماند
چه گردد ذره سرگشته راحال
که از خورشید رخشان باز ماند
❈۳❈
اگر خورشید رخسار تو بیند
درآن رخساره حیران بازماند
وگر بار فراقت بروی افتد
ز دور این چرخ گردان باز ماند
❈۴❈
غم تو قوت جان عاشقانست
روا نبود کز ایشان بازماند
نه دست خلق راشاید عصایی
که از موسی عمران باز ماند
❈۵❈
کسی را دست آن خاتم نباشد
کز انگشت سلیمان بازماند
باسکندر کجا خواهد رسیدن
گر از خضرآب حیوان بازماند
❈۶❈
بزیر ران هر مردی نیاید
چو رخش از پور دستان باز ماند
نگارا سیف فرغانیست بی تو
چو بلبل کز گلستان بازماند
❈۷❈
زر اشعار او در روم گنجیست
که زیر خاک پنهان بازماند
کامنت ها