سیف فرغانی:پیغام روی تو چو ببردند ماه را مه گفت من رعیتم آن پادشاه را
❈۱❈
پیغام روی تو چو ببردند ماه را
مه گفت من رعیتم آن پادشاه را
خالت محیط مرکز لطفست و، روشنست
کین نقطه نیست دایره روی ماه را
❈۲❈
بهر سپید (رویی) حسنت نهاده اند
بر روی لاله رنگ تو خال سیاه را
دستارم از سرم بقدم درفتد چو تو
بر فرق راست کژ نهی ای جان کلاه را
❈۳❈
خورشید روی روشن تو همچو آفتاب
بشکست پشت این مه انجم سپاه را
در گلشن جمال تو روی تو آن گلست
کز عکس خود چو لاله کند هر گیاه را
❈۴❈
در عهد خوبی تو جوانانه می خورد
آن زاهدی که پیر بود خانقاه را
از عشقت آه می نکنم زآنکه در دلم
شوق تو آتشی است که می سوزد آه را
❈۵❈
فردا که اهل حشر بخوانند حرف حرف
این روزنامه بمعاصی تباه را
ما را چه غم که از قبل عاشقان خود
روی تو عذر گفت هزاران گناه را
❈۶❈
گر چاکر توام بغلامی کند قبول
بنده کنم هزار چو سلجوقشاه را
با عاشق تو خلق در آفاق گو مباش
چون دانه حاصلست نخواهیم کاه را
❈۷❈
سیف از پی رضای تو گوید ثنای تو
پاداش از تو بد نبود نیکخواه را
بیچاره هیچ سود ندارد ز شعر خود
از آب خویش فایده یی نیست چاه را
❈۸❈
ای دیده ور نظر برخ دیگران مکن
«آن روی بین که حسن بپوشید ماه را»
کامنت ها