سیف فرغانی:ایا نموده دهانت زلعل خندان در سخن بگو وازآن لعل برمن افشان در
❈۱❈
ایا نموده دهانت زلعل خندان در
سخن بگو وازآن لعل برمن افشان در
غلام خنده شدم کو روان وپیدا کرد
ترا زپسته شکر وزعقیق خندان در
❈۲❈
بخنده از لب خود پرشکر کنی دامن
مرا چو چشم در اندازد از گریبان در
دهانت گاه سخن تا نبیند آن کو گفت
که کسی بشهد نپرورد در نمکدان در
❈۳❈
چو چشمه خضر اندر میان تاریکی
لب تو کرده نهان اندرآب حیوان در
سؤال بوسه مارا زلب جوابی ده
بزیر لعل چوشکر مدار پنهان در
❈۴❈
دلم مفرح یاقوت یابد آن ساعت
که از دهان توآید مرا بدندان در
بچون تو محتشمی بی بها سخن ندهم
بده زلعل شکربار قند وبستان در
❈۵❈
دهانت معدن لؤلوست با همه تنگی
بده زکات که مستظهری بچندان در
بدست من گهر وصل خویش اکنون ده
که هست در صدف قالب من ازجان در
❈۶❈
حصول گوهر وصل تو سخت دشوارست
بدست همچو منی خود نیاید آسان در
گرازلبت بسخن بوسه یی خوهم ندهی
شکرگران چه فروشی چوکردم ارزان در
❈۷❈
غم تو در دلم آمد حدیث من شد نظم
چو در دهان صدف رفت گشت باران در
مرا چه قدر فزاید ازین سخن برتو
که در طویله تو با شبه است یکسان در
❈۸❈
سخن درشت چو کردم خرد بنرمی گفت
غلط مکن که نساید کسی بسوهان در
بنزد تو سخن آورد سیف فرغانی
کسی بمصر شکر چون برد بعمان در
❈۹❈
زشاعران سخن عاشقان جان پرور
طلب مکن که زهر بحر یافت نتوان در
کامنت ها