سیف فرغانی:ای سر طره تو پای دلم را زنجیر تویی از حسن توانگر منم از عشق فقیر
❈۱❈
ای سر طره تو پای دلم را زنجیر
تویی از حسن توانگر منم از عشق فقیر
وی شهیدان هوای تو بشمشیر غمت
همه در کشتن خود گفته چو غازی تکبیر
❈۲❈
نگرانی نبود سوی گلستان بهشت
بی دلی را که بود خار غمت دامن گیر
تا غم عشق تو از انده خویشم برهاند
شادم از بندگی تو چو ز آزادی اسیر
❈۳❈
پایه حسن تو ای سرور خوبان آنجاست
از بلندی که برو دست نیابد تقریر
عشق چون آمد و سرمایه عقل از من رفت
از پی دفع زیان سود ندارد تدبیر
❈۴❈
نزد بیدار دلان روز وصالست آخر
در شب هجر تو بی خوابی ما را تعبیر
بهر سلطان رخت شاه سوار عقلم
گوی اندیشه در افگند بمیدان ضمیر
❈۵❈
آیت حسن تو در نسخ مه و مهر چنان
محکم افتاد که حکمش نپذیرد تغییر
ما بمهتاب رخ تو شب خود روز کنیم
آفتاب ار نبود بر فلک ای بدر منیر
❈۶❈
بخدنگ مژه مرغ دل من کردشکار
ابروی همچو کمان تو و تیر تقدیر
گر تو شمشیر بلا بر سر عاشق رانی
رو نگرداند ازو همچو نشانه از تیر
❈۷❈
بی مداد مدد تو قلم فکرت ما
کند شد تا نکند نقش خیالت تحریر
سیف فرغانی از بخت شکایت دارد
ورنه در کار کسی از تو نیامد تقصیر
کامنت ها