سیف فرغانی:ای هما سایه قدم از در من بازمگیر سایه عالی خویش از سر من بازمگیر
❈۱❈
ای هما سایه قدم از در من بازمگیر
سایه عالی خویش از سر من بازمگیر
طوطی خوش سخنم شکر من از لب نیست
ترک یک بوسه بگو شکر من بازمگیر
❈۲❈
آفتابا دل من کان (و) محبت گهرست
نظر لطف خود از گوهر من بازمگیر
خاک کوی تو که در دیده دلها نورست
توتیاییست زچشم تر من باز مگیر
❈۳❈
تا بوصل تو که جانان منی در برسم
دلبرا جان من از پیکر من بازمگیر
من درختم تو بهاری،بفراق چو خزان
برگ من خشک مدار و بر من بازمگیر
❈۴❈
دل من مجمره و انده تو آتش اوست
عود سودای خود از مجمر من بازمگیر
کان مهر توام و سیم و زرم شعر منست
سکه خویش ز سیم وزر من بازمگیر
❈۵❈
تا ز مستی غرورم ندهی هشیاری
جرعه فیض خوداز ساغر من بازمگیر
دی مرا گفتی اگر دیر بمانی بردر
حلقه یی می زن وپای ازدر من بازمگیر
❈۶❈
سیف فرغانی اگر مرگ نخواهی چون جان
گلوی نفس خود از خنجر من بازمگیر
کامنت ها