سیف فرغانی:اگرچه راه بسی بود تا من از آتش دلم بسوخت ز عشق تو چون تن از آتش
❈۱❈
اگرچه راه بسی بود تا من از آتش
دلم بسوخت ز عشق تو چون تن از آتش
ز سوز عشق تو در سینه چو کوره من
دلم گرفت حرارت چو آهن از آتش
❈۲❈
ز باد دم شودش سیم و زر روان چون آب
اثرپذیر چو شد خاک معدن از آتش
ز باد سرد کز آن کوی آورد خاکی
چو آب گرم فتد جوش در من از آتش
❈۳❈
بعشق دانه دل را چو کاه داد بباد
دلم اگرچه نگه داشت خرمن از آتش
نبود ایمن از آفات، در گریخت بعشق
ندیده ام که کند عود مأمن از آتش
❈۴❈
چو بستدش ز جهان و بخود گرفتش عشق
چو ماهی است که کردست مسکن از آتش
اگرچه شمع سر اندر دهان گاز نهاد
گرفت نور و برافراخت گردن از آتش
❈۵❈
دل مجرد از آفات غیر محفوظست
که بی فتیل سلیم است روغن از آتش
ز کار عشق بتن رنج می رسد آری
مدام دود بود قسم گلخن از آتش
❈۶❈
نصیب دیده من از رخ تو حرمانست
همیشه دود خورد چشم روزن از آتش
بنور عشق کند حسن همچو گلشن دل
بلی چراغ کند خانه روشن از آتش
❈۷❈
بعشق راه توان یافت سوی تو که کلیم
ببرد راه بوادی ایمن از آتش
کامنت ها