سیف فرغانی:ترکیست یارمن که نداند کس از گلش او تند خو و بنده نه مرد تحملش
❈۱❈
ترکیست یارمن که نداند کس از گلش
او تند خو و بنده نه مرد تحملش
پسته دهان که در سخن و خنده می شود
زآن پسته پر شکر طبق روی چون گلش
❈۲❈
پایان زلف جعد پریشان سرش ندید
چندانک دور کرد دل اندر تسلسلش
بی او زندگانی چون سیر گشته ام
ز آن جان خطاب می کنم اندر ترسلش
❈۳❈
چندین هزار ترک تتاری نغوله را
گیسو بریده بینی از آشوب کاکلش
آهوی جان بنده چراگاه خویش یافت
بر برگ گل چو مشک بیفشاند سنبلش
❈۴❈
دیوانه ای شود که نیاید بهوش باز
هر عاقلی که دید بمستی شمایلش
هر صورتی که نقش کند در ضمیر من
اندیشه بر خطا بود اندر تخیلش
❈۵❈
او زیور عروس جمال خودست و نیست
بهر مزید حسن بزیور تجملش
اوشاه بیت نظم جهانست زینهار
جز مهر و مه ردیف مکن در تغزلش
❈۶❈
آنکس که اسب در پی این شهسوار راند
رختش بآب رفت خر افتاد بر پلش
جان بر دو عشوه داد وهمه ساله آن بود
با او تقرب من و با من تفضلش
❈۷❈
با گلستان چهره او فارغست سیف
از بوستان و حسن گل و بانگ بلبلش
کامنت ها