سیف فرغانی:چو شدبخنده شکر بار پسته دهنش شد آب لطف روان از لب چه ذقنش
❈۱❈
چو شدبخنده شکر بار پسته دهنش
شد آب لطف روان از لب چه ذقنش
ازآنش آب دهن چون جلاب شیرینست
که هست همچو شکر مغز پسته دهنش
❈۲❈
گشاده شست جفا ابروی کمان شکلش
کشیده تیر مژه نرگس سپه شکنش
کمان ابروی او تیر غمزه یی نزند
که دل نگیرد همچون هدف بخویشتنش
❈۳❈
برآفتاب کجا سایه افگند هرگز
مهی که مطلع حسنست جیب پیرهنش
برهنه گر شود آب روان جان بینی
چو در پیاله شراب از قرابه بدنش
❈۴❈
چو زیر برگ بنفشه گل سپید بود
بزیر موی چو شعر سیه حریر تنش
بزیر هر شکنش عنبرست خرواری
که باربند عبیرست زلف چون رسنش
❈۵❈
میان آتش شوقند و آب دیده هنوز
بزیر خاک شهیدان سوخته کفنش
مرا که در طلبش خضروار می گشتم
چوآب حیوان ناگاه بود یافتنش
❈۶❈
کجا رسم زلب او ببوسه یی چو دمی
(رها نمی کند ایام درکنار منش)
کامنت ها