سیف فرغانی:سزد که صبر کنم بر فراق دلبر خویش ازآنکه وصلش ما را ندید در خور خویش
❈۱❈
سزد که صبر کنم بر فراق دلبر خویش
ازآنکه وصلش ما را ندید در خور خویش
بلطف خواندن از خدمتش ندارم چشم
چو راضیم که نراند بعنفم از بر خویش
❈۲❈
بود بآب دهانش نیاز و خاک درش
مرا برای لب خشک و دیده تر خویش
مرا قلاده امید کرد در گردن
زبس که همچو سگانم بداشت بر در خویش
❈۳❈
ز بهر بوسه پایش که دست می ندهد
مرا بسی بسخن دفع کرد از سر خویش
دهانم ار بلب او رسد چه غم باشد
ازآنکه طوطی خود پرورد بشکر خویش
❈۴❈
دهد بنرخ سفال شکسته سیم درست
کسی که سکه مهرش نگاشت بر زر خویش
خبر نداشت ز خوبی خویش تا اکنون
که شد بمیل من آگه ز حسن منظر خویش
❈۵❈
ببوستان شد و لایق ندید ریحان را
بخادمی خط و زلف همچو عنبر خویش
اگر فدای تو کردند هرکسی مالی
بزر و سیم نمودند جمله جوهر خویش
❈۶❈
چو مال نیست مرا جان همی دهم بپذیر
که شرمسارم ازین تحفه محقر خویش
بسان سعدی راضی است سیف فرغانی
گرش قبول کنی ور برانی از بر خویش
کامنت ها