سیف فرغانی:ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش
❈۱❈
ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش
ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش
روی تو از دیدن کونین بر بستست چشم
عاشقان را بر امید وعده دیدار خویش
❈۲❈
مهترانی کندرین حضرت غلامی کرده اند
خواجگان چرخ را خوانند خدمتکار خویش
من سبک دل رادرین ره هست سربار گران
بهر راحت می نهم برآستانت بار خویش
❈۳❈
شور تا در من فگندی عیش بر من تلخ شد
دفع تلخی چون کنم زین طبع شیرین کار خویش
دل ز گلزار وصالت بوی شادی چون ندید
با غم هجرت همی سازدچو گل با خار خویش
❈۴❈
عشق دعوی کرده بودم عاقلی بشنودو گفت
تو چه مرد عشقی ای نادان بدان مقدار خویش
آن نمی بینی که همچون کام فرهادست تلخ
عشق بر خسرو ز شور عشق شیرین یار خویش
❈۵❈
شاعران اشعار خود را گر بکس نسبت کنند
ما بسلطانی چو تو نسبت کنیم اشعار خویش
شاه بازانیم و جز بر خاک آن در کی نهیم
بیضه چون آب اشتر مرغ آتش خوار خویش
❈۶❈
ازسخن حظی ندارم زآنکه غافل می کند
بلبلان را عشق گل از نالهای زار خویش
بود دل بیمار و چون عشقت درو تأثیر کرد
من بدردش دفع کردم مرگ از بیمار خویش
❈۷❈
بوستان پر گلی و ز سیف فرغانی مدام
گل نگهداری و داری خار بر دیوار خویش
کامنت ها