سیف فرغانی:ای ز عشقت مهر و مه سرگشته در گردون خویش وی ببویت روز و شب آواره در هامون خویش
❈۱❈
ای ز عشقت مهر و مه سرگشته در گردون خویش
وی ببویت روز و شب آواره در هامون خویش
در هوای عشق تو چون ذره زآن گردان شدم
کآفتاب حسن تو می تابد از گردون خویش
❈۲❈
در پس جلباب شب هر صبح روشن رو کنی
آفتاب تیره ار از ماه روزافزون خویش
از گریبان افق پیداست کز عشقت مدام
آسمان دامن کشان می گردد اندر خون خویش
❈۳❈
یار صاحب حسن و ما در دست او چون آینه
چون ببیند آینه شاهد بود مفتون خویش
تند باشد شاهدی کآگه بود از حسن خود
صعب باشد عشق چون لیلی شود مجنون خویش
❈۴❈
عاشقان را در درون شمع است و شاهد رو ولیک
چون توان کردن صفت از شاهد بیچون خویش
کفر باشد مرد را بیرون شدن از اندرون
گر هزاران شمع و شاهد بیند از بیرون خویش
❈۵❈
نور گیرد دم بدم هر ذره از خورشید خود
فیض یابد بی گمان هر قطره از جیحون خویش
روی او کآفاق روشن زوست، هرشب می کند
چشم را خیره ز پرتوهای گوناگون خویش
❈۶❈
چون غلام عشق گشتی و شد آزاد از دو کون
پس مبارک بنده یی در خدمت میمون خویش
عاشق رویش اگر موزون نباشد گو مباش
زآنکه ناموزون او بودن به از موزون خویش
❈۷❈
مر ترا فرعون او بودن به از موسی خود
مر ترا هامان او بودن به از هارون خویش
کامنت ها