سیف فرغانی:ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش
❈۱❈
ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش
خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش
ای ماه نور برده ز رخسار (تو)ببین
درآفتاب پرتو خورشید روی خویش
❈۲❈
ای ازرخ تو حسن قوی کرده پشت خود
مه ازتو شرمسار بروی نکوی خویش
ای ماه وخور ز خرمن حسن تو خوشه چین
دیگر چوکه بباد مده خاک کوی خویش
❈۳❈
شاهان حسن را رخ خوبت پیاده کرد
میدان ازآن تست در انداز گوی خویش
عنبر که همچو مشک معطر کند مشام
خاکیست طره تو بدو داده بوی خویش
❈۴❈
می کو معاشران را دارد قرابه پر
بشکست پیش لعل لب تو سبوی خویش
یا از درم درآی چو ناخوانده میهمان
یا از سرم ببر هوس جست وجوی خویش
❈۵❈
چون سیف از محبت خود خالیم مکن
روزی که خامشم کنی از گفت وگوی خویش
کامنت ها