سیف فرغانی:ای کرده به عشق تو دل پرورش جانها گردون چو رخت ماهی نادیده به دورانها
❈۱❈
ای کرده به عشق تو دل پرورش جانها
گردون چو رخت ماهی نادیده به دورانها
آن را که چو تو سروی در خانه بود دایم
از بیخبری باشد رفتن سوی بستانها
❈۲❈
آن را که گل رویش زردی ز غمت گیرد
خاک قدمش باشد سرسبزی ریحانها
زانگشت خیال تو چون نقش پذیرفتم
از دست دلم یک یک چون رنگ برفت آنها
❈۳❈
از رنگ تو و بویت در گل اثری دیدست
بلبل که نمیآید بیرون ز گلستانها
بهر من دلخسته ای ترک کمانابرو
تیر مژه را کردی سرتیز چو پیکانها
❈۴❈
ای زلف تو چون چوگان بیم است که از دستت
چون کوی به سر گردم گرد همه میدانها
گفتم به وفا با تو عهدی بکنم لیکن
از سختدلی سستی اندر همه پیمانها
❈۵❈
از آرزوی رویت بود آنکه ز بهر گل
وقتی طرف خاطر میرفت به بستانها
تو در حرم دلها ساکن شدهای وآنگه
سیف از هوس کعبه پیموده بیابانها
کامنت ها