سیف فرغانی:آنی که کس بخوبی تو من ندیده ام خورشید را چو روی تو روشن ندیده ام
❈۱❈
آنی که کس بخوبی تو من ندیده ام
خورشید را چو روی تو روشن ندیده ام
یا خود چو روی خوب تو رو نیست در جهان
یا هست و زاشتغال بتو من ندیده ام
❈۲❈
رنگی ز حسن در گل رویت نهاده اند
کندر شکوفهای ملون ندیده ام
روی تو گلستان و دهان غنچه یی کزو
الا بوقت خنده شکفتن ندیده ام
❈۳❈
روی ترا بزینت وزیب احتیاج نیست
من احتیاج شمع بروغن ندیده ام
گویی بتن که آب روان زو خجل شود
جان مجسمی که چنین تن ندیده ام
❈۴❈
از کشتنم بتیغ تو ای دوست حاصلست
ذوقی که در هزیمت دشمن ندیده ام
خود را بکام خویش شبی از سر رضا
با چون تو دوست دست بگردن ندیده ام
❈۵❈
زآن سان که سیف بر کوی تو خوار ماند
خاشاک راه بر در گلخن ندیده ام
کامنت ها