سیف فرغانی:می سزد گر جان دهم چون دلستانی یافتم بگذرم از خارها چون گلستانی یافتم
❈۱❈
می سزد گر جان دهم چون دلستانی یافتم
بگذرم از خارها چون گلستانی یافتم
خنده همچون گل زنم چون نوبهارم دست داد
ناله چون بلبل کنم چون بوستانی یافتم
❈۲❈
بی زبانم بعد ازین چون دوست را بشناختم
بی نشانم بعد ازین کز وی نشانی یافتم
گرد کوی این تمنا بس که گردیدم بسر
بخت در بگشاد و ناگه آستانی یافتم
❈۳❈
کوه محنت کند جانم سالها فرهاد وار
لاجرم شیرین تر از جان دلستانی یافتم
از فقیرانی درین ره بارکش همچون شتر
ترک بار و خر گرفته کاروانی یافتم
❈۴❈
ای دل ای دل غم مخور چون من ز ترک جان خود
بهر ره زاد و برای خانه نانی یافتم
از علف زار جهان چون گوسپندم دور شد
گرگ را اندر رمه همچون شبانی یافتم
❈۵❈
من که بر معراج آن ره منبر افلاک را
همچو نازل پایه یی بر نردبانی یافتم
اندرین دنیای دون درویش صاحب ذوق را
راست همچون گوهری در خاکدانی یافتم
❈۶❈
آفتاب عشق جان سیف فرغانی بدید
گفت هنگام طلوعست، آسمانی یافتم!
کامنت ها