سیف فرغانی:تا نقش تو هست در ضمیرم نقش دگری کجا پذیرم
❈۱❈
تا نقش تو هست در ضمیرم
نقش دگری کجا پذیرم
آن هندوی چشم را غلامم
وآن کافر زلف را اسیرم
❈۲❈
چشم تو بغمزه دلاویز
مستیست که می زند بتیرم
ای عشق مناسبت نگه دار
او محتشم است و من فقیرم
❈۳❈
صد سال اگر بسوزم از عشق،
واین خود صفتی است ناگزیرم،
باشد چو چراغ حاصلم آن
کآخر چو بسوختم بمیرم
❈۴❈
گر عشق بسوزدم عجب نیست
کو آتش تیز و من حریرم
شمعم که بعاقبت درین سوز
هم کشته شوم اگر نمیرم
❈۵❈
در گوش نکردم از جوانی
پندی که بداد عقل پیرم
برخاسته ام بدان کزین پس
«بنشینم و صبر پیش گیرم »
❈۶❈
دل زنده بعشق تست غم نیست
گر من ز محبتت بمیرم
کامنت ها