سیف فرغانی:بروز وصل زهجران یار می ترسم اگر چه یافته ام گل زخار می ترسم
❈۱❈
بروز وصل زهجران یار می ترسم
اگر چه یافته ام گل زخار می ترسم
درون قلعه مرا گرچه یار ودوست بسیست
زدشمنان برون از حصار می ترسم
❈۲❈
چو روی دوست اگر چند حال من نیکوست
ولی زچشم بد روزگار می ترسم
چو باد فتنه برانگیخت گرد از هر سو
برآن عزیز چو چشم از غبار می ترسم
❈۳❈
درین حدیقه که گل جا نکرد گرم درو
زباد سرد برآن لاله زار می ترسم
بقطع حبل تعلق که محکم افتادست
زحکم مبرم پروردگار می ترسم
❈۴❈
هراس بنده زبازوی کام کار علیست
گمان مبر که من از ذوالفقار می ترسم
پیادکان حشم خود باسب می نرسند
زرخش رستم چابک سوار می ترسم
❈۵❈
اگر چه رفت زمستان وشاخها گل کرد
ولی زجارحه اندر بهار می ترسم
چو بحر وموج ببینم چگونه باشد حال
که من زکشتی دریا گذار می ترسم
❈۶❈
ببوسه از دهن دوست مهره تریاک
بلب گرفته زدندان مار می ترسم
از آنکه من غم او می خورم ندارم خوف
ازین که غم نخورد غمگسار می ترسم
❈۷❈
درین میان زجدایی چو سیف فرغانی
ورا گرفته ام اندر کنار می ترسم
کامنت ها