سیف فرغانی:ای عارض و خط تو شده صبح و شام چشم دل گشته خاص تو زنظرهای عام چشم
❈۱❈
ای عارض و خط تو شده صبح و شام چشم
دل گشته خاص تو زنظرهای عام چشم
تا عشق تو درین دل تاریک ره برد
شد نور شمع تعبیه در پیه خام چشم
❈۲❈
زآن ساعت خجسته که هندوی چشم کرد
دل را غلام روی تو ای من غلام چشم
ابرو مثال لعبت بی جان دیده خواست
کز شوق دیدن تو برآید ببام چشم
❈۳❈
چون ازدحام حاجی تشنه بود برآب
بر آفتاب چشمه رویت زحام چشم
چون چشم تو خراب دلم مست شد ازآنک
هردم می مشاهده نوشد بجام چشم
❈۴❈
چون حسم دام دیده گشادست بنده را
تا درفتد خیال تو دل را بدام چشم
گر روی تو ببیند ازین پس بخون خویش
برسیم اشک سکه زند دل بنام چشم
❈۵❈
ترک خیال تو چو برفتن کند نشاط
گلگون الاغ اشک ستاند ز یام چشم
چشمم زگریه گر برود هست در سرم
نور خیال روی تو قایم مقام چشم
❈۶❈
ای دل زدیده آب روان دار تا برد
روزی بسوی خاک در او سلام چشم
ابر فراق چون مه رویش زتو نهفت
رو اشک چون ستاره ببار از غمام چشم
❈۷❈
روزی بسر درآورد اسب نظر ترا
زآن رخ اگر کشیده نداری زمام چشم
این رمز راز دیده توان گوش ساختن
زیرا اشارتست سراسر کلام چشم
کامنت ها