سیف فرغانی:چنان بوصل تو میلیست خاطر ما را که دل بصحبت یوسف کشد زلیخا را
❈۱❈
چنان بوصل تو میلیست خاطر ما را
که دل بصحبت یوسف کشد زلیخا را
بیا بیا که بشب چون چراغ درخوردست
بروز شمع جمال تو مجلس ما را
❈۲❈
ترا بصحبت ما هیچ رغبتی باشد
اگر بود بنمک احتیاج حلوا را
ز خاک درگهت ابرام دور می دارم
که آب درنفزاید ز سیل دریا را
❈۳❈
بوصف حسنت اگر دم نمی زنم شاید
که نیست حاجت مشاطه روی زیبا را
جفا و ناز بیکبارگی مکن امروز
ذخیره کن قدری زین متاع فردا را
❈۴❈
زلعل خود شکری، من گشاده می گویم،
بده وگرنه میان بسته ایم یغما را
مرا ز لعل تو یک بوسه آرزو کردن
سزد که عرصه فراخست مر تمنا را
❈۵❈
ز جام عشق تو مستم چنانکه بر رویت
بوقت بوسه فراموش می کنم جا را
بوصل خویشم دی وعده کرده ای و امروز
چنین غزل زرهی بس بود تقاضا را
❈۶❈
ز بهر تاج وصال تو سیف فرغانی
(شب فراق نخواهد دواج دیبا را)
کامنت ها