سیف فرغانی:بمهر و مه نگرم بی تو هر زمان چه کنم شکستم آرزوی خود باین و آن چه کنم
❈۱❈
بمهر و مه نگرم بی تو هر زمان چه کنم
شکستم آرزوی خود باین و آن چه کنم
درون پرده مرا چون نمی دهی راهی
چو پرده بر در و چون در بر آستان چه کنم
❈۲❈
اگر میان تو و دل فتاد پیوندی
کنون تو دانی و دل، من درین میان چه کنم
حرام دارم جز غصه تو هر چه خورم
گناه دانم جز کار تو هرآن چه کنم
❈۳❈
مرا هزار زبان باید ارنه معلومست
که من بوصف جمالت بیک زبان چه کنم
بصبر عشق تو گفتم بپوشم از اغیار
چو رنگ روی بگوید، منش نهان چه کنم
❈۴❈
بترک شهر و وطن گفتم و توانستم
بترک کوی تو گفتن نمی توان، چه کنم
سزد اگر نکشد بی خاطرم ببهشت
که عندلیبم و بی گل ببوستان چه کنم
❈۵❈
بهار آمد و مردم به گلستان رفتند
مرا که روی تو باید بگلستان چه کنم
اگر برای لبت جان فدا کنم شاید
چو آن لب آب حیات منست جان چه کنم
کامنت ها