سیف فرغانی:مرا کرد بیچاره در کار او حدیثی ز لعل شکربار او
❈۱❈
مرا کرد بیچاره در کار او
حدیثی ز لعل شکربار او
بکونین می ننگرم زآنکه کرد
مرا عشق او فارغ از کار او
❈۲❈
بسوزد نقاب شب وروی روز
بیک پرتو از شمع رخسار او
بجان تا شکر می فروشد لبش
پر از نقد جانست بازار او
❈۳❈
گل ار از لب او برد چاشنی
رطب بردهدبعد از آن خار او
نه در عشق خسرو بود مثل من
نه در حسن شیرین بود یار او
❈۴❈
برو نرخ وصلش ز درویش پرس
که نبود توانگر خریداراو
چو ترسا چلیپا ز زلفش کند
میان بند روحست زنار او
❈۵❈
درین محنت آبادبی عافیت
ز صحت بود رنج بیمار او
بدیوار او بر بسی سر زدیم
زما نقش نگرفت دیوار او
❈۶❈
کمین چاکرش سیف فرغانیست
یکی عندلیبی ز گلزار او
از آن بی نشانی که مقصود تست
نشانی بیابی در اشعار او
کامنت ها